«سیب» دیگر در زرند معنی «عشق» نمی‌دهد! / داغ ۹ ساله‌ی «باغ سیبی» و همچنان امید به لطف مسئولین!

“سیب” و گفتن نام آن دیگر برای جوانان زرندی نشانه عشق نیست. بلکه نشانه تنفر است. تنفر از دو نهاد که حدود ۹ سال است نزدیک به ۳۰۰ خانواده‌ی زرندی را در بلاتکلیفی جنگ این دو ارگان محترم (!!) قرار داده است. این روزها “باغ سیبی” دیگر درختی ندارد که محصولی بدهد برای شهروندانی که کنار آن رد می‌شوند، و دیگر سیبی در این باغ نیست تا هرزگاهی از درختی به پایین اُفتد تا شاید قبل از برخورد به زمین به سری بخورد کند و افرادی را به فکر فرو ببرد و یا افرادی که خواب هستند را از این خواب ۹ ساله بیدار کند. دیگر خبری از سیب در زرند نیست و تنها داغی بزرگ بر دل عده‌ای شده است ماجرای این زمین‌های “باغ سیبی”.

“سیب” از میوه‌های بسیار مهم، پرطرفدار و پرارزش در بین میوه‌های موجود می‌باشد. شعرا و داستان‌نویسان از “سیب” در نوشته‌های خود به نیکی یاد می‌کنند و معمولاً سیب به ویژه سیب سرخ نشانه عشق و علاقه بین دو نفر می‌باشد.

 

love-and-apple_sz5ssdصدای زررند؛ جواد زمانی بابگهری: در گذشته به ویژه از زمان قاجاریه، جوانان برای ابراز و اظهار عشق و علاقه خود به محبوب (بانوی زندگی خود) از سیب استفاده می‌کردند و معنی سیب در آن زمان و در بسیاری از شعرهای معاصر مفهمومی شبیه به گل سرخ امروزی را می‌دهد که یک فرد عاشق برای نشان دادن علاقه و عشق درونی خود، به معشوقه خود می‌دهد.

 

در حقیقت سیب به معنی عشق و زندگی در ادبیات ایران‌زمین مفهومی دیرینه دارد و در برخی نوشته‌ها هم “سیب” را میوه ممنوعه ای می‌دانند که آدم و حوا به دلیل خوردن این میوه از بهشت رانده شدند.

 

سیب در شعر شاعر نوپرداز معاصر “سهراب سپهری” مفهوم و معنی عشق در زندگی را دارد و عشق در اشعار این بزرگ شاعر ایرانی رسیدن به خدا از راه نگاه به نشانه‌هایی مانند طبیعت است که سیب نیز از در شعر ایشان از اجزای طبیعت و نشانه رسیدن به خدا می‌باشد و عشق در شعر سپهری تنها راه و شرط لازم و کافی برای زندگی می‌باشد. در یکی از اشعار این شاعر برجسته این‌چنین آمده است:

 

«تا بخواهی خورشید
            تا بخواهی پیوند
                    تا بخواهی تکثیر
من به سیبی خوشنودم
        و به بوییدن یک بوته بابونه
                من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم»

 

سیب در سفره هفت سین ما ایرانی‌ها نماد مهر و مهرورزی و نیز نماد باروری و زایش است. سیب از میوه‌های پرطرفدار در جامعه است و کمتر کسی است که از این میوه استفاده نکند و یا بگوید که تمایلی به خوردن سیب ندارد!

 

دم کرده‌ی برگ درخت سیب ادرار آور است و درمان کننده التهاب کلیه و مثانه می‌باشد. نوشیدن آب سیب داروی موثری برای درمان سرماخوردگی و گرفتگی صدا و سرفه است. سیب اشتهاآور است. سیب برای درمان تنگی نفس بسیار مفید است حتی بوئیدن سیب نیز این خاصیت را دارد! سیبِ پخته تقویت کننده‌ی معده و کبد و دفع کننده سودا و سموم بدن است. سیب حرارت را از بدن خارج می سازد. این سیب است و هزاران فایده گفته و نگفته‌ی دیگر که فرصت بیان آن‌ها از این مقال بیرون است…!

 

اما حدود ۹ سال است که “سیب” در شهرستان زرند معنی دیگری دارد. این روزها جوانان زرندی دیگر برای رسیدن به معشوقه‌ی خود هم، “سیب” به هم نمی‌دهند!! فکر می‌کنم همین شده که آمار طلاق در این شهرستان بالا رفته است!!

 

“سیب” و گفتن نام آن دیگر برای جوانان زرندی نشانه عشق نیست. بلکه نشانه تنفر است. تنفر از دو نهاد که حدود ۹ سال است نزدیک به ۳۰۰ خانواده‌ی زرندی را در بلاتکلیفی جنگ این دو ارگان محترم (!!) قرار داده است. این روزها “باغ سیبی” دیگر درختی ندارد که محصولی بدهد برای شهروندانی که کنار آن رد می‌شوند، و دیگر سیبی در این باغ نیست تا هرزگاهی از درختی به پایین اُفتد تا شاید قبل از برخورد به زمین به سری بخورد کند و افرادی را به فکر فرو ببرد و یا افرادی که خواب هستند را از این خواب ۹ ساله بیدار کند. دیگر خبری از سیب در زرند نیست و تنها داغی بزرگ بر دل عده‌ای شده است ماجرای این زمین‌های “باغ سیبی”.

 

همین دیشب بود که ما در خانه سیب می‌خوردیم؛ اما انگار شیرینی هیچ سیبی نمی‌تواند تلخی یاد این داغ ۹ ساله را از دهان ما بشُویَد. مسئولین هم که انگار نه انگار ما چه می‌کشیم از تلخی و درد آن “باغ سیبی” که از ما جدا شده است…!!

 

در پایان این یادداشت کوتاه و برای تلطیف روحیه شما شهروندان داغ‌دار و البته فراموشی مسئولین عزیز شما را دعوت می‌کنم به خواند شعر معروف “حمید مصدق” تا شاید باز هم فراموش کنیم که چه سیبی بود و چه باغی بود و چه دردی هست و چه افرادی هستند که سال‌هاست در حسرت یک تدبیر برای شیرین شدن دهان‌شان صبر کرده‌اند…

 

«تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید

 

غضب آلود به من کرد نگاه
سیبِ دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خِش خِش گام تو تکرار کنان می‌دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟»

 

حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)

انتهای یادداشت/