شهر زرند;

ای شهر من (بخش اول)

از شهری سخن به میان می آید که قرن ها پیش به تارک کویر هم چون خورشیدی تابان درخشید و با شکوه و عظمت به حیات خود ادامه داد.

وقتی که بوی کاه گل های قدیمی                      پـرمـی کنـد هـردم فـضـای کـوچـه ات را

وقتی کـه جـاروب زنـان پیـر کوچــه                       صد لطف می بخشد صفای کوچه ات را

وقـتـی کـه آوای خــوش الله اکـبـر                         مـی آیـد از گـلـدسته هـر مـسـجـد تـو

وقتی شمیم راز مردانت سحرگـه                          پـیـچـیـد با عـطـر صـفـا در مـسـجـد تو

آری زرند ای پایگاه عدل و انـصاف                          در قـرعه انـسـانـیـت نـامـت عـیان شد

تبریک می گویم تـرا و مردمـت را                           آوازه ات جـــاویـــد در دور زمـــان شــد

صدای زرند : از شهری سخن به میان می آید که قرن ها پیش به تارک کویر هم چون خورشیدی تابان درخشید و با شکوه و عظمت به حیات خود ادامه داد و با عزت و عظمت صدسال با هزاران خاطره و حادثه به حیات خود ادامه داد ولی افسوس در اثر زلزله های خوفناک و طوفان های خشن برای همیشه از نظر ها رفت و ناپدید شد و در هاله عظیم از خاک فرو رفت.

 

borg6

 

زراوند شهر افسانه ای خفته در دل کویر،شهری برباد رفته با حصارها و برج های برافراشته، کنگره های بلند و ساکنینی مرفه در اندرون آن حصار زندگی می کردند و شب ها از آن نگهبانی می نمودند و دروازه های شهر که به چهار طرف گشوده می شدند را به پشت می بستند و از تازه واردان رمز شب می خواستند، آن قدر نظم و نسقی برپا بود که تازه واردان گاه شب ها و روز های طولانی در سرما و گرمای طاقت فرسا پشت حصار آن می ماندند تا اذن دخول به شهر را از داروغه چیان گرفته به نزد سرکرده آنان داده و اوهم با گرفتن حق و حسابی یساولان و قراولان را فرستاده و پیام آورده و او را به شهر را می دادند،شهری پر از گنجینه ها خزاین و نفایس بسیار، کوچه های تنگ و تاریک و پر پیچ و خم و نهر های آب از هر سو به طرف آن روان،از شرق از طرف کوهای های شاهرمزد از آن جا که گفته می شد شاهزادگان صفوی و قاجار به مدت صدها سال در عمارت ییلاقی بسیار مجلل و با شکوه چه برای پناه آوردن به آن و چه برای حکومت در آن جا بنا نهاده بودند،می ماندند،عمارتی بسیار زیبا که اگر امروزه بود از طرفی مایه عبرت و از طرف دیگر فخر و مباهات بود که سیل جهانگردان را به شهر مجهور و دوور افتاده از کانون تحولات به راه انداخت.

 

قنوات رضوان، کوثر، سلسبیل، جنت، ریحان، فردوس، گلشن، حسین آباد و کهنوج به سوی مزارع بسیار گسترده و باغات سرسبز روانند.درختان صنوبر، سرو،کاج،چنار در طرفین آن ها تا آسمان سرساییده اند که آگر آدمی در آن روزگاران می توانست آن آرایش خانه ها و حصارهای بلند را به تصویر بکشد و همه آن مناظر را ثبت و ضبط کند و از نزدیک ببیند الحق که متحیر می شد.

 

بازهای تودرتو با حجره های متعدد، با متاع های نفیس و گران، بازار نمدمالان که بر روی پارچه های خشن و ضخیم پا می زنند و آن ها را به اصطلاح ور می مالند که در آب خیس شده اند و پیوسته بر روی آن ها کار می کنند،بازار کیمیاگران، دانشمندان و سخن فروشان که عده ای مُلا و باسواد نشسته و درباره علم کیمیا و پند و اندرز حکیمانه به ارباب رجوعی هستند که گذارشان به حجره ی آنان می افتد و کتب بی شماری روی صندوقچه ای گذاشته اند.

 

بازار نجاران که در آن ابزار هایی هم چون گَرجین، اوشین با هنری ظریف که به دست آورده اند و به خلق آثاری دست می زنند که چشم هر بیننده ای را خیره می سازد.

 

بازار کوزه گران و سفال گران که حاک آن را گویا از قوام آباد و کهنوج مُدیم و جلگه های نزدیک کرمان می آوردند و همواره سفال گران در حال گرداندن چرخ سفال گری و ساختن ظروف سفالین که برای ریختن آب به درون آن ها و یا نگهداری سرکه و عرق های گیاهی و معطر استفاده می کنند.

 

در آن طرف تر دکان کفاشان قرار دارند که با همان پنبه ای که دهقانان همین مزرعه ها و عده ای نیز که آن ها را به نخ تبدیل کرده اند و پوستین هایی که دباغان رسانده و فروآورده اند گیوه هایی بافته اند که تخته های آنان را نمدمالان با زحمت بسیار مالیده و اکنون کفاشان دارند برای مردم کفش های زیبا و ملکی های گران قیمت می سازند.

 

در این شهر هیچ چیز وارداتی نیستبه جز مواد اولیه ای چون خاک، چوب، ذغال،سنگ و آهنی که صنعت گران از کوهستان های دهزوئیه و ده علیرضا که باز آن جا هم خود به دست آورده اند به شهر آورده اند.

 

منبع: کتاب زرند به روایت پیشینیان(علی نکوئی)