زرند در دوران انقلاب اسلامی:

موقعیت سیاسی زرند در سال ۱۳۵۷

قبل از دهه ی ۵۰ که ساواک (نهاد اطلاعات حکومت وقت) به زرند بیاید اوضاع خفقان آوری، نسبت به انتقاد از حکومت حکم فرما بود.

صدای زرند،قبل از دهه ی ۵۰ که ساواک (نهاد اطلاعات حکومت وقت) به زرند بیاید اوضاع خفقان آوری، نسبت به انتقاد از حکومت حکم فرما بود. هیچ کس در بحث سیاسی به خصوص در مجامع و مجالس وارد نمی شد علاوه بر آن که عواملی در این شهر، با ساواک کرمان همکاری می کردند بعضاً مسئولین ژاندارمری زرند هم بر
موضوعات سیاسی و برنامه های ضد حکومت پهلوی مداخله و نسبت به دستگیری افراد، تشکیل پرونده و اعزام به کرمان، دخالت مستقیم داشتند که نمونه آن جلب روحانی مبارز و معروف زرند یعنی مرحوم حجت الاسلام جعفری در هنگام مجلس روضه خوانی خانه مرحوم اکبر ایران منش (معروف به اکبر تاجر) و یا مجلس روضه در خانه حاج سید هدایت تهامی که دیوارها را شاهد قرار داده بودند، در دهه ی ۴۰ اشاره کرد.

 

در سال ۱۳۵۷ به خصوص نیمه دوم که اوج تظاهرات و روز شمار پیروزی انقلاب به شمار می آمد، این شهر به لحاظ صنعتی بودن و حضور کارشناسان خارجی، مهندسین و صدها غیر بومی به خصوص طرح های توسعه و پیشرفتی که قرار بود به اجرا گذاشته شود ۱، مورد توجه مسئولین امنیتی کرمان و زرند قرار گرفته بود تأسیس پاسگاه در روستای (وقت) طغرالجرد که به معادن زغال سنگ پاپدانا نزدیک بود و نیز اعزام چند مرحله گارد ضد شورش کرمان به زرند، اهمیت موارد سیاسی این شهر را محسوس و محرز نموده بود.

 

تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت زرند که به ساواک معروف بود، از مصادیق بازر امنیتی در این شهر محسوب می گردید. ساواک زرند در سال ۱۳۵۱ با اجاره کردن خانه ای در خیابان شاهرضا (بهشتی فعلی) به ریاست رحیمی ۲ کار خود را آغاز نمود. نهاد مربوطه، با فعالیت های محرمانه و سرّی که انجام می داد، تعدادی از افراد به ویژه غیر بومی ها که درمعادن شاغل بودند را به عنوان مخبر به کار گرفت. این افراد که از عواملین اطلاعاتی ساواک به شمار می آمدند از تمام قشرها (مسئولین، فرهنگیان، مهندسین، مشاغل آزاد، کارکنان معادن به ویژه معادن پاپدانا) با هویت مستعار و دارای رمز، همکاری با ساواک را از طریق تلفن و یا به طور مکتوب انجام می دادند. در این بین افرادی افتخاری و برخی با دریافت حقوق همکاری می کردند.
ساواک پس از وصول گزارشات عوامل خود، نسبت به احضار و یا دستگیری افراد اقدام می نمود. برخورد مأمورین ساواک زرند با مبارزین و انقلابیون، براساس شناخت از افراد، تاثیرگذاری آنان در بین مردم و جرم آن ها، پس از بازجویی مقدماتی متفاوت و معمولاً تهدید و یا گرفتن تعهد کتبی بود. البته انقلابیون مطرح دو آتشه که پس از اقرار حاضر به سپردن تعهد کتبی نبودند و تهدید و یا دست بند هم برای آن ها کارساز نمی گردید، با چند سیلی آب دار و یا احتمالاً با مشت و لگد پذیرایی می شدند.

 

 

khaterati

 

 

خاطرات سه مرحله احضار «مؤلف» به ساواک زرند و کرمان:

 

حال که صحبت از احضار و بازجویی ساواک پیش آمد، بد نیست خاطرات خود از سه دفعه احضار به ساواک را خدمت خوانندگان عرض نمایم. در طول ۷ سال ( ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۴ ش. دوران خبرنگاری) در کم تر از دوسال که این جانب (مؤلف) به ساواک زرند و ساواک کرمان احضار شدم، اجبار و تهدیدی مبنی بر همکاری با آن سازمان ندانستم. اوایل سال ۱۳۵۲ در حالی که در دفتر نمایندگی روزنامه اطلاعات بازار سهرابی زرند در حال تنظیم خبر بودم، یکی از مأمورین ساواک (معروف به سید موسوی) به این جانب مراجعه و گفت: ساعت ۱۱ بهساواک بروید که حاجی با شما کار دارد!؟ با تعجب پرسیدم: کدام حاجی؟ گفت: رحیمی، رئیس ساواک! بعد از رفتن آن مأمور، هر چه فکر کردم این احضار در ارتباط با چه موضوعی می تواند باشد، نتیجه ای عایدم نشد. لذا قبل از رفتن به ساواک، مرحوم پدرم را در جریان گذاشتم. آن مرحوم تنها گفت: حتماً بهانه ای به دست آن ها داده ای!؟ رأس ساعت، به خیابان بهشتی (امروزی) رفتم و داخل کوچه شدم ۱. درِ ساختمان ساواک نیم باز و مأموری در پشت در من بود. او مرا به اتاق رئیس راهنمایی کرد. در یک نگاه، اتاق نسبتاً بزرگی که دو طرفش مبل با میزهای عسلی بود و انتهای اتاق میز بزرگی قرار داشت که دستگاه ضبط
صوت، تلفن (هندلی) پرچم شیر و خورشید، تمثال محمدرضا پهلوی و فرح دیبا و مقداری پوشه دیده می شد.

 

بعد از آن که وارد اتاق شدم رحیمی از پشت میز برخاست و دو سه قدمی جلو آمد. او به من دست داد و اشاره کرد تا کنار میز بنشینم. در آن لحظات که برای اولین بار به ساواک رفته بودم دلهره داشتم چون نمی دانستم چه کاری با من دارند. رحیمی بعد از جواب دادن به تلفن، به من گفت: شما جوانی پر انرژی و خبرنگاری فعال هستید، هر روز اخبار و مشکلات مردم را به روزنامه می فرستید و روزنامه هم چاپ می کند. وی در حین حرف زدن، تعدادی روزنامه اطلاعات را از دورن کشو میزش بیرون و روی میز گذاشت و به حالت انتقاد به من گفت: این چه خبرهایی است که به روزنامه می فرستید؟ آن کسانی که در تهران نشسته اند، به خوبی می دانند که این شهر (بخش) ۲ چه مشکلاتی دارد، این قدر ننویسید که این شهر، آب آشامیدنی، دادگاه، شهربانی، بیمارستان، و… ندارد، بی کاری بیداد می کند چرا کارهای انجام شده را نمی نویسید؟ آیا خبر دارید که قرار است چه اتفاق بزرگی دراین شهر بیفتد؟

 

اَعلیحضرت، به رغم مخالفت های زیاد اقتصاد دانان کشور مبنی بر این که صرفه اقتصادی، در تولید زغال سنگ در معادن زرند نمی باشد و بهتر است که زغال با کشتی از آلمان وارد کنیم، دستور داده اند با وجود کم آبی شهرستان، دراین شهر کارخانه زغال شویی احداث شود. صبر کنید و تا یکی دو سال آینده خواهید دید که این شهر بزرگ ترین شهر صنعتی جنوب شرق کشور خواهد شد؛ آن قدر نیروی زیاد بگیرد که از سایر استان ها هم سرازیر این شهر شوند. همین دیروز سفیر (سوئیس یا سوئد) به زرند آمده بود که هیچ کس متوجه نشد. این را هم بدانید که این کارها فقط کار شماست، پدرتان شخصی مذهبی، مُعمم و دلسوز است؛ تلاش زیادی می کند تا این بخش به شهرستان تبدیل شود. اما هر کاری وقتی دارد، آن پیرمرد را دچار درد سر نکن!؟ و از کارهای عمرانی بنویس و بفرست تا چاپ کنند

 

درآن روز پس از شنیدن موضوع، نفس راحتی کشیدم. آنچه پس از خروج از ساواک مرا دچار تردید کرد، بود. در آن لحظه فکر می کردم، احتمالاً معنی خوبی ندارد، از این رو به سرعت به « مُعمم » دانستن معنی کلمه هستید؟ پدرم تبسمی کرد و « مُعمم » خدمت پدر رسیدم و بدون مقدمه به پدرم گفتم، رحیمی به شما گفت گفت: من کی عمامه داشته ام که مُعمم باشم. با دانستن معنی مُعمم خیالم راحت شد. پس از رفع سوء تفاهم و شرح ماوقع، از پدر کسب تکلیف کردم که آیا بازهم مشکلات را به روزنامه بفرستم یا خیر؟ آن مرحوم گفت: وظیفه خبرنگار، اعلام مشکلات مردم و رساندن به گوش مسئولین است. مدتی از این جریان گذشت و فعالیت این جانب مضاعف گردید، اواسط همان سال ( ۵۲ ) یک روز مرحوم حسین حسین زاده رئیس پاسگاه ژاندارمری زرند که با پدر هم دوست بود، به دفتر نمایندگی آمد و با حضور پدرم به من گفت: خودم را به رکن (چهارم یا پنجم) ژاندارمری در کرمان معرفی کنم. مرحوم پدر از او پرسید: در چه ارتباط مهدی را کار دارند؟ مرحوم حسین زاده جواب داد: موضوع را نمی داند اما می داند که رکن مذکور مربوط به ساواک کرمان است.

 

روز بعد عازم کرمان شدم و به محل ژاندارمری در میدان ژاندارمری (انتظامی فعلی) مراجعه کردم. در آنجا پس از بررسی دفاتر، گفتند خودم را به ساواک کرمان معرفی کنم. بعد از آن که آدرس را پرسیدم به محل ساواک، در کوچه حمام پرورشگاه (سابق) رفتم. درِ کوچک آن، نیم باز بود. پس از گشودن در، با گفتن یا الله، یا الله، چند قدمی وارد حیاط شدم. دقایقی بعد، شخصی آمد و گفت: کی هستی و چکار داری؟ ماجرای آمدن از زرند را برایش گفتم. او مرا به اتاق انتظار که مقابل در ورودی بود راهنمایی کرد. اتاقی کوچک که چند مبل و یک میز کوچک درون آن بود. در گوشه میز بزرگی بود و در دیگری که به داخل ساختمان منتهی می گردید در کنار میز وجود داشت. بعد از دقایقی انتظار، شخص دیگری درحالی که پوشه ای در دست داشت از در ساختمان وارد اتاق شد.او پس از عذرخواهی از تأخیری که داشت فرم چاپ شده ای را مقابلم گذاشت تا آن را پر کنم. قبل از پر کردن فرم، از او پرسیدم در چه ارتباط است؟

 

مأمور مربوطه گفت: شما از خبرنگاران فعال و نمونه استان هستید، از این نظر مؤسسه ی اطلاعات برای شما از وزارت اطلاعات، تقاضای صدور کارت خبرنگاری کرده است، لذا این فرم مربوط به صدور کارت از وزارت خانه مذکور است. پس از خواندن فرم، آن را تکمیل و به او دادم. مأمور ساواک پس از مشاهده فرم، از لای پوشه، فرم
دیگری جلوی من گذاشت و گفت اگر تمایل داشته باشید این فرم را هم می توانید پرکنید. از او پرسیدم این فرم چیست؟ او گفت: پرکردن این فرم اختیاری است ۱. اگر شما آن را پر کنید، برای شما نام مستعار و شماره رمز و حقوق ماهانه تعیین می شود، که هر ماه به حساب شما واریز می گردد. از او پرسیدم: دریافت حقوق در
مقابل چه کاری خواهد بود؟ مأمور ساواک گفت: در ارتباط با اهداف ساواک، به طور مثال ارسال گزارش افرادی که به خاندان پهلوی دشنام می دهند و یا به طریقی توهین می کنند و امثالهم. پس از شنیدن این حرف ها عرق سردی بر پیشانی ام نشست و خیلی محترمانه به کارمند ساواک کرمان گفتم: اجازه می دهید تا در این ارتباط یکی دو روز فکر کنم. او با ملایمت پذیرفت و گفت اگر هم منصرف شدید به کسی چیزی نگویید، اگر هم مایل بودید و دوباره به اینجا آمدید، بگویید با عبداللهی کار دارم که خدمت برسم؟!

 

آن روز پس از خروج از ساواک کرمان، چون می دانستم مرحوم پدرم نگران احضارم به ساواک کرمان است، مستقیم به زرند آمدم و خدمت پدر رسیدم و ماجرای کارت وزارت اطلاعات را شرح دادم. درخاتمه موضوع فرم دوم را که حقوق ماهانه هم درکار بود به عرض پدر رساندم. مرحوم پدر بعد از شنیدن این حرف، اخم هایش را درهم کشید و با گفتن تمثیلی نهایت ناراحتی و عصبانیت خودش را از این جریان بیان داشت و از بابت این که فرم را پر نکردم و محترمانه توانسته ام از دام ساواک بیرون بیام اظهار خوشحالی نمود. البته کارت خبرنگاری از وزارت اطلاعات هم در دی ماه همان سال ( ۵۲ ) به دستم رسید. سومین مرحله احضار در ساواک زرند بود که در تابستان سال ۵۳ رخ داد. یک روز که با موتور از خیابان شیر و خورشید (چمران فعلی) عازم دفتر روزنامه بودم، شخصی به نام قهرمانی که راننده ساواک بود، به من گفت: رئیس ساواک با من کار کرد و باید ساعت یک ۱ بعد از ظهر به ساواک بروم. در آن دوران، موضوع در ساواک زبانزد خاص و عام بود و حتی افرادی در سطح شهر می گفتند پذیرایی در ساواک با « پذیرایی » بطری نوشابه خواهد بود. جریان احضار به ساواک را با پدر در میان گذاشتم. مرحوم پدر گفت: حتماً دسته گلی به آب داده ای؟ ! رأس ساعت مقرر به ساواک رفتم. پس از ورود به اتاق رحیمی رئیس ساواک، او از جا برخاست و اشاره کرد که بنشینم. وی زنگ کنار میزش را فشار داد و مأموری جلوی در ظاهر شد. او به مأمور گفت: نوشابه بیاور!؟ با شنیدن این دستور، به یاد حرف و حدیث های مردم افتادم و کمی نگران شدم.

 

در آن حال، به طور دست و پا شکسته گفتم: ببخشید راضی به زحمت آوردن نوشابه نیستم، اگر ممکن است دستور دهید به جای نوشابه چای بیاورند؟ رحیمی دستش را بالا و پایین برد وخیلی جدی گفت: در این هوای گرم، کی چای می خورد؟ نوشابه خنک جگر را خنک می کند، با این حال باز هم نگران بودم. رئیس ساواک بعد از دقایقی، مجدداً روزنامه ها را روی میز گذاشت و گفت: انگار کله ات بوی قرمه سبزی می دهد؛ باز هم از مشکلات نوشته ای؟ از بی کاری نوشته ای؟ مگر خبر نداری از آذربایجان برای کار به زرند آمده اند؟ من با تو که جوانی ۲۱ ساله هستی چگونه رفتار کنم؟ شاید خودت بدانی که می توانم طور دیگر با تو رفتار کنم!؟ مسئولین می دانند که خیابان ها وکوچه ها خاکی هستند، گردو خاک اجناس مردم را پر کرده است. اهالی آب اشامیدنی سالم می خواهند، آسفالت می خواهند، تلفن مغناطیسی می خواهند و چه و چه می خواهند، یک شبه که نمی شود این کارها را انجام داد. چند ماه گذشته، به شما در همین اتاق اخطار کردم که از کارهای انجام شده بنویسید، از خیابان پایینی که شن ریزی شده است بنویسید….

 

که هم تهدیدی جدی به شمار می آمد و هم « کله ات بو قرمه سبزی می دهد » کم کم تصور کردم با گفتن نصیحت دلسوزانه ای بود، شاید موضوع بطری هم صحت داشته باشد. در چنین افکاری غوطه ور بودم که رحیمی از سیاست های حکومت می گفت که باید نان را به نرخ روز خورد، امروز صلاح است به ژاپن نفت بفروشیم روزی دیگر به شوروی (سابق) حرف های او را می شنیدم و سکوت اختیار کرده بودم اما در دلم نگرانی و ترس پنهانی بود که بروز داده نمی شد.

 

رئیس ساواک اخبار عمرانی سایر شهرها را برایم می خواند. او مثال می زد که چنین اخباری به روزنامه بفرستم. در این لحظه مأموری با یک سینی که درون آن لیوانی پر از یخ و نوشابه پپسی کولا بود وارد اتاق شد. او محترمانه سینی را روی میز جلوی من گذاشت و جهت ترک اتاق از رئیس اجازه خواست. لحظاتی بعد او گفت: تا یخ آب نشده نوشابه را بخورم. با شنیدن این حرف دو طرف سینی را گرفتم تا آن را روی میز رحیمی بگذارم. او گفت: ناراحتی معده دارم و دکتر مرا از خوردن نوشابه منع کرده است. پس از خوردن نوشابه رییس ساواک تا وسط راهرو مرا مشایعت کرد.

 

 

منبع: کتاب خاطراتی از وقایع انقلاب اسلامی در زرند (مهدی سهرابی زرندی)

« اقتباس بدون ذکر مؤلف مهدی سهرابی زرندی پیگرد قانونی دارد »