با شهیدان زرند/

زندگینامه و وصیت نامه شهید عباس ذوالحسنی

شهید عباس ذوالحسنی در سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی در شهرستان زرند متولد شد.

شهید “عباس ذوالحسنی” در سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی در شهرستان زرند متولد شد.

 

abbas zoalhasani

نام و نام خانوادگی: عباس ذوالحسنی

نام پدر: علی

تاریخ و محل تولد: ۱۳۴۵- زرند

شغل: پاسدار

تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۱/۲۲

سن هنگام شهادت: ۱۷ سال

 

صدای زرند، زندگانی شهید “عباس ذوالحسنی” کوتاه بود و ایشان در این مدت کوتاه بسیار حرمت پدر و مادر خود را نگه داشتند و به آنها مهری بی شائبه داشتند.

 

وی در یاری رسانی به نیازمندان پیشقدم بود و رفتاری متوازن و خلقی خوش داشت.

 

شهید ذوالحسنی به دلیل عشق و علاقه و تکلیف و دفاع از میهن اسلامی درس را رها ساخت و در تاریخ ۶۱/۱۰/۵ از سوی بسیج عازم جبهه جنگ شد

 

شهید به نماز و روزه و پیروی از ولایت فقیه توجه ویژه ای داشت و این موضوع باعث محبوبیت ایشان در بین اطرافیانشان شده بود.

 

زمانی که شهید “عباس ذوالحسنی” به شهادت رسیدند مردم زیادی از روستاها و شهر زرند برای مراسم تشییع ایشان آمده بودند.

وصیت نامه شهید عباس ذوالحسنی:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

چرا در راه خدا و در راه آن مردم بیچاره از مردها و زنها و بچه هاییکه در تحت شکنجه قرار گرفته اند نمی جنگید.

 

با سلام به رهبر کبیر انقلاب و درود به روان پاک شهیدان خطه ی سرخ شهادت و با سلام به خانواده ی شهدا وصیت نامه ام را می نویسم.

 

آنگاه که خمینی این آمریکا شکن قرن فرمان داد که هر کس توانایی و قدرت دارد به جبهه برود به آن لبیک گفتم و رو به سوی جبهه ی حق روی آوردم تا با دشمنان اسلام عزیز بجنگم.

 

خدایا شهادت را نصیبم فرما و خونم را در مسیر حق بریزان.

 

خدایا هدایتم کن زیرا نمی دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

 

خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبایی ترا مشاهده کنم.خدایا من کوچکم،‌ضعیفم ، ناچیزم پر کاهی در مقابل طوفانها هستم به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال ترا به راستی بفهمم و بدرستی تسبیح کنم.

 

خدایا دردمندم، روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می خروشد و خون روح خدا در رگهایم بجوش مده و احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت صیحه می زند تو را در بستر مرگ آسایش بخش، خسته شده ام، پیر شده ام،‌دلشکسته ام، ناامیدم دیگر آرزویی ندارم جز شهادت احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می کنم، می خواهم فقط با خدای خود تنها باشم، خدایا بسوی تو می آیم، از عالم و عالمیان می گریزم، تو مرا در جوار رحمت خود قرار ده و مرا در بستر مرگ نمیران.

 

امروز افتخارمان این است که در راه عقیده ای جهاد می کنیم که به حقانیت آن کاملا آگاهیم و غیر از این برایمان راهی نمی ماند که یا پیروز شویم و یا شهادت نصیبمان می شود را چون اسلحه ای مرگبار بر فرق دشمن فرود می آوریم.

 

خدایا مرا در راهت ثابت قدم بدار.

 

پدر و مادرم را از صمیم خاطر سلام عرض می کنم مرا ببخشید،‌در آرزوی شهادت و به امید جهاد در ره الله و امام  و امت می روم،‌برادران  و خواهرانم احسان کوچولو و محسن ریز خدا یارتان باد و مرا دعا کنید.

 

مادرم کوه باش و چون کوه استقامت کن لحظه ای از یاد و نام خدا غافل مباش.

 

خواهرم زینب وار، با ناملایمات دست و پنجه نرم کن و خواهرم تو زینب وار با حجابت ضربه ی مهلکی بر دشمن بزن و من با خونم.

 

مرگ در ره خدا حجله دامادی است         ای خدا حجله به آیین ده و دامادم کن
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم         موجیم که آسودگی ما عدم ماست

 

الهی الهی حتی الظهور مهدی احفظ لنا خمینی

 

خدا یارتان باد

 

انتهای پیام/