شهر”ارواح” یا بهشت گمشده ی “زرند” (+تصاویر)

اینجا شهر نیست ولی مشهور به “شهرسازی درگُر (درگل -بابگهر)” است. اینجا را باید دوباره شناخت. شهرکی که همه چیز دارد ولی هیچ چیز هم ندارد!!

آدم در بعضی مواقع یک چیزی می بیند که دلش می خواهد مطالبی را در باره اش بنویسد، تا هم فردا پیش خدا شرمنده نباشد؛ که از “نیمچه استعدادی” که به او داده در راه رضای خودش دریغ نکرده و هم یک دلهره در وجودش چشمک می زند؛ نکند فردا که این مطلب  را می خوانند تعبیر به “زر” زدن زیادی شود.

صدای زرند – حسن ضیاءالدینی: یاد سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی بخیر، که در جایی گفته بود: بین عقل و دل آدمی همیشه یک جنگ است (نقل به مضمون). مطلبی که درذیل می آید، مصداق همین گفته است.

…نوشتن از ساختمان هایی که سال های سال  توی زمین خدا سبز بودند و حالا همرنگ ریشه هایشان شدند، شاید توصیفش برای خیلی ها، یک مطلب سوخته و “زر” زیادیست.

نمی دانم فردا چه کسی رغبت خواندن این مطلب را دارد؛ شاید هم تیتروار از جلو چشمانش با یک کلیک رد شود. اما وجدان اجازه نمی دهد بی خیال این موضوع شوم علاقه و کمی هم دلسوزی نمی گذارد آدم از بعضی پیشامدها چشم بپوشاند. بالاخره آدم باید به درد یک چیزی توی این دنیا بخورد وگرنه چه تفاوتیست بین ما و ما!؛ شاید به خاطر همین مسائل است که ژورنالیست ها همیشه در تمام دنیا در جرگه آزادی خواهان به شمار می آیند (البته من دارم تو مکتب آنها شاگردی می کنم)؛ اگر مطلبی را می نویسند نه چشم داشتی دارند و نه توقع واکنش مثبت از مخاطبان، مصداق درد دیدن و نیش دارو یافتن. اگر آزادی خواه لقب نگیرند، ولی قطعا آزادی نویس هستند.

…جمعه این هفته رفتیم “سربنان گردی” از روستای ختم که رد شدیم جاده آسفالت را کاویدیم تا رسیدم به جایی که اگر کسی بار اول به آنجا وارد شود دهانش از حیرت باز می ماند. مکانی در دل کوه، با ساختمان هایی که در زمان خود از بهترین بناهای روز دنیا بوده اند؛ بخصوص مدرسه راهنمایی آن عجیب با فکر و خیال من بازی می کرد!! شاید در شهرستان زرند و حتی استان چنین مدرسه ای وجود نداشته باشد؛ حتی در زمان حال. کلاس های با طول تقریبا ۱۰متر و عرض ۵متر (مبنای محاسبه قدم نویسنده)، ارتفاع دیوارها تقریبا ۵متر، با پنجره هایی  که تقریبا ۲متر در ۱.۵متر که هر کلاس برحسب مساحتش، چندین پنجره داشت. پنجره های کوچک و کشیده که در ارتفاع ۵متری برای تهویه هوا کار شده بودند.از بیرون که نگاهش کنی فکر می کنی ساختمان ۲طبقه است.

زیربنای کل این مدرسه تقریبا ۸۰۰متر است. محوطه آن کاملا با نوعی آسفالت پوشیده شده بود. در چند متری آن مدرسه دبستان که مثل یک خواهر کوچک دارد به برادر بزرگتر می نگرد، توی ذوق می زند. اگر چه این تمثیل خواهر کوچکتر، درب هایش قفل بود؛اما از ظاهرش مشخص بود دارای کلاس های با طول و عرض زیاد؛ و محل دنجی برای دانش آموزان زمان خود  بوده است. در مجاورت این مدارس، حمامی با فاصله حدود ۱۰۰متری وجود دارد که دارای نمره های متعدد با سوختش زغال سنگ و حالا نشانه های یک اسطبل را می دهد!

وارد شهرک که می شوی ساختمانهایست که سال ها ساکنانشان با آنها خداحافظی کرده اند. نمی دانم تعداد بناها چند تا است. ولی حدودا باید ۲۰۰تایی باشد. از گفته ساکنان چنین بر می آمد که ۱۱خانوار درحا حاضر در اینجا زندگی می گذرانند. داخل شهرک که گشتی می زنی، به قولی از کله آدم دود بلند می شود؛ وقتی می توانی دود کله خودت را ببینی که قیمت مصالح ساختمانی را داشته باشی، تیرآهن، میله گرد، آجر، شیرآلات و…

در انتهای شهرک یک بیمارستان یا به قولی بهداری جا خوش کرده؛ که حالا محل نگهبانی شده. هنوز خیلی چیزها ناستولوژی وار در گوشه ی بالکن مغزت مانور می دهند، در این بهداری وجود دارد؛بهداری که در چندین سال پیش محل مراجعه بیماران منطقه سربنان بود.

هنوز ساکنانش یاد آن دکتر هندی را به زیبایی برایت تعریف می کنند. روبروی این محل، مرکز اداری شهرک و احتمالا معادن تعریف شده آن حوزه بوده است. هنوز عکس امام (قدس ره) که بر دیوار یکی از اتاق هایش است، با آدم حرف می زند؛ سخنی که از دل بر می آید و لاجرم نیز بر دل می نشیند.

هنوز سیر تماشای این ساختمان نشدی، که گلخانه ای می بینی که حالا مثل یک قفس بزرگ به چشم می آید. چه گلهایی که برای زینت منازل کارگران، در این مکان پرورش می یافتند.

چه حس قشنگی داشت وقتی وارد آن می شدی آن قدر گل زیبا و رنگارنگ بود که دوست داشتی ساعت ها به تماشای آنها بنشینی این گفته هایی بود که پدر بزرگ “باران”، برایم تعریف می کرد. انگار وقتی داستان این راستان را روایت می کرد، رفته بود به زمان جوانی و آن دوران سرگشتگی. از آهی که کشید به راحتی این موضوع قابل درک بود.

نانوا اگر چه سال ها رحل کوچ نواخته بود؛ ولی هنوز می شد گرمی نانوایی را تا عمق وجودت حس کنی، هنوز از انعکاس نور کاشی های نانوایی، می شد دست پینه بسته ی کارگرانی را ببینی که نانشان را از چندین صد متری زمین در می آوردند. اگر چه چشم سرتنها یک مکان مخروبه بی روح را برایت ترسیم می کرد. در کنار این نانوایی یک قصابی و ساختمان فروشگاه تعاونی تورا ترغیب به عکاسی از آن ها می کند. برای کسی که همیشه با خیال زندگی کرده، تجسم کردن آدمهایی که برای خرید اقلام خود به اینجا می آمدند، سخت نیست؛ که ببینند چه شوری در این شهر بوده. اینجا شهر نیست ولی مشهور به “شهرسازی درگُر (درگل -بابگهر)” است. اینجا را باید دوباره شناخت. شهرکی که همه چیز دارد از تعمیرگاه بزرگش که خارج از آن است تا سینمای روبازش که من عکس نگرفتم، ولی هیچ چیز هم ندارد!!.

سالهاست که زبان همه مسئولان به این جملات می چرخد که باید از همین امکانات که داریم به بهترین وجه ممکن استفاده کنیم و از سویی مقام معظم رهبری  نیز تئوری “اقتصاد مقاومتی” را مطرح کرده اند. حالا این سئوال پیش نمی آید آیا نمی توان از این منازل استفاده بهتری نمود. اگر بگوییم کلنگی هستند؛ پس باید به این سئوال پاسخ دهیم پس ساختمانهای شهرک ولایت زرند و شهرک شهید باهنر (زرندنو) هم کلنگی هستند پس چرا ملت دارد استفاده می کند؛ به قول عزیزی” آخ” هم نگفته اند.

نمی خواهم بگویم حالا بد بنایی می کنند ولی زلزله ثابت کرد روسها “خدا آمورزی” ساختند. آیا مسئولان نمی توانند یک تصمیم اساسی برای دوباره احیا شدن این شهرک ودیگر شهرک هایی مثل این بگیرند. به فرض که به درد یک زندگی ۳۶۵روزه نمی خورند آیا به درد شهروند زرند که برای آرامش آخر هفته خود “در به در” دنبال یک نقطه بکر می گردد، نیز نمی خورد؟ بهتر نیست با یک تبلیغات درست و حسابی نه در زرند در کل کشور – مالک قانونی این منازل – شهروندان ایران را تشویق به خریدن آنها کند. شهرنشین خسته از دود و صدا، بدش نمی آید یک منزل در دل کوهستان داشته باشد. کوهستانی که می شود با ناز در آن خواب های رویایی دید. تازه در گوشی بگویم: مگر نمی گویید بو می آید، شما فکر نمی کنید برای دو شب هم شده ارزشش را دارد که یک نیمه ویلا در منطقه ای که تابستان بدون روانداز نمی شود خوابید، داشته باشیم.

نظرتان درباره ی یک پیست موتور سواری چیست. آدم هایی که عاشق سرعتند آیا این مکان خلوت، بهشتی برایشان نیست. به نظر نویسنده این سطور بزرگترین مزیت آن جاده آسفالته آن است که تا دل این شهرک کشیده شده. باور کنید با یک تبلیغات با آیتم های استاندار و تعریف شده برای آنها، ببینید چه درخواست هایی برای خرید رو می کند. شهروند کرمانی و حتی تهرانی می میرد برای چنین جایی؛ تابستانی خنک، کوهستانی که می شود تا دلت یاری می دهد، صدای کبک و چکاوک را گوش داد.

این عکس ها با شما بهتر می توانند صحبت کنند؛ لطفا گوش کنید.

Sh003

Sh001 Sh005 Sh006 Sh008 Sh009 Sh010 Sh011 Sh012 Sh013 Sh015 Sh016 Sh014